+++ باز آمد بوی خاطرات +++
یا رب البیت الحرام......
یا رب الرکن و المقام.......لبیک لبیک......عبدک یا رباه
چه زود مثل تمام لحظات روزهای قشنگ؛ رنگ باختیم و عوض شدیم......
در این لحظات..... ٢ سال دوری نهفته است........ ٢ سال قناری پر کنده؛ بی تاب در قفس فتاده است....
هوای صحن و سرایشان گرم بود........ چه زیبا بود آن همه عظمت و شکوه..... حتی تصور فاصله حرم تا بقیع روحمان را آزار میداد..... شنیده بودیم که آن روزهای مدینه؛ در همین فاصله بوده است........
برای دلم باور رسدن به آرزویش به این زودی.... سخت بود..... سخت....
ایستادن در هر کنج و کنار این خانه چیزی جز هجوم سکوت و بغض به همراه نداشت.......
و آنچه روح باورمان را نوازش میداد؛ رایحه میلاد یگانه فرزندی بود که شادی تولدش در هوای آنروز مدینه نمایان بود.......
چه سخت است نوشتن....... چه سخت است.......
اونجوری نوشتن و ادامه دادن برام سخت بود....... گفتم راحت و بی ریا با دلم حرف بزنم.....
امروز شد ٢ سال..... ٢ سال پیش همچین لحظاتی که سالروز تولد مبارک حضرت زینب(س) بود... داشتیم توی صحن و سرای حرم پیامبر(ص) قدم میزدیم.....
چه تقارن زیبایی بود برای ما.... تولد حضرت زینب و مدینه....
کی میدونه به دل سرگشته ما چی میگذشت...... وقتی توی اون صحن و سرا قدم میزدیم و نگاه به گنبد خضرا میکردیم و میگفتیم: صلی الله علیک یا رسول الله......و بغض تمام وجودمونو آتیش میزد.....
وقتی گوشه صحن می ایستادیم و تصور میکردیم مدینه و کوچه های بنی هاشم همین جا ها بوده..... به زمین می افتادیم و ضجه میزدیم وای مادر...........
وقتی که در امتداد حرم نبوی رو به بقیع می استادیم و دلمون ضجه میزد........ ماددددددددددددددر........
یا حسن بن علی غریب مدینه........
آره یاد آوری تمام لحظات اون روزها برامون مثل این میمونه که داریم توی اون لحظات زندگی میکنیم.......
اما توی تمام لحظات اون سفر از خدا میپرسیدیم: خدایا چی شد که گردونه ی طلبت به اسم ما رقم خورد؟؟؟؟؟......... خدایا چی توی این بندهای ناچیزت دیدی که براتتو دادی دستشون؟؟؟؟......
بعد که پام رسید به روبروی خانه ی زیبایت فهمیدم........ پاسخ آمد که من خدای بیت الحرام هستم....
خدای رکن و مقام هستم.... بیا و بگو لبـــــــــــــــــــیک........ میپذیرمت.........
خداوندا زبان از بیان آنچه دید و شنید قاصر است.........آنچه که دل تا آخر عمر چشم انتظار دوباره و دوباره اش است......
ولی هر چه که سبک و سنگین میکنم نمیدانم..... کربــــــــــلا کجا و من کجـــــــــــــا.........
وصفش را شنیده اید؟؟؟؟ بهشت روی زمین...... آنجا که حضرت حبیب سر از تنشان جدا شده.......آنجا که زینبشان ما بین خیمه و گودی قتلگاه جان سپرده....... آنجا که رباب عشقش را به سم اسبان سپرده.....
کربـــــــــــــــــــــــلا شنیده ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟.........
در باورم نمی گنجد که روزی در بین الحرمین بایستم و بگویم صلی الله علیک یا ابا عبدالله........ و اخیک قمر بنی هاشم........
نه نه نه....... سلام دوم را نمی دهم...... خوب میدانم با سلام دوم ....... کمر آسمانها میــــــــــشکند.....
اما آقاجان......... ارباب..... این کنیزک درتان........ با خود فکر میکند تاب دیدن آن لحظات گفته شده را ندارد.... و با خود فکر میکند..... جا دارد که با دیدن حرمتان....... روح از قاموس تنش به در رود........
هر چه فکر میکنم نمیشود....... نمیشود که بگویم........ از اول مظلوم عالم...... آن هم در فاطمیه....
بانو خودتان کمک کنید........ زبانم لال...... اما به محسنتان قسم...... خودتان دیدار نجف را به خیر کنید......
١٢ روز مانده تا کربــــــــــــــــــــلا.........................
کاش که قسمتم باشد دیدارتان ارباب..............
کاش.................................