** محمدصالح عزیزمون*** محمدصالح عزیزمون*، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

♥ مطلع عشق ♥

+++ باز آمد بوی خاطرات +++

1392/1/19 12:23
220 بازدید
اشتراک گذاری

یا رب البیت الحرام......

یا رب الرکن و المقام.......لبیک لبیک......عبدک یا رباه


چه زود مثل تمام لحظات روزهای قشنگ؛ رنگ باختیم و عوض شدیم......

در این لحظات..... ٢ سال دوری نهفته است........ ٢ سال قناری پر کنده؛ بی تاب در قفس فتاده است....

هوای صحن و سرایشان گرم بود........ چه زیبا بود آن همه عظمت و شکوه..... حتی تصور فاصله حرم تا بقیع روحمان را آزار میداد..... شنیده بودیم که آن روزهای مدینه؛ در همین فاصله بوده است........

برای دلم باور رسدن به آرزویش به این زودی.... سخت بود..... سخت....

ایستادن در هر کنج و کنار این خانه چیزی جز هجوم سکوت و بغض به همراه نداشت.......

و آنچه روح باورمان را نوازش میداد؛ رایحه میلاد یگانه فرزندی بود که شادی تولدش در هوای آنروز مدینه نمایان بود.......

چه سخت است نوشتن....... چه سخت است.......


اونجوری نوشتن و ادامه دادن برام سخت بود....... گفتم راحت و بی ریا با دلم حرف بزنم.....

امروز شد ٢ سال..... ٢ سال پیش همچین لحظاتی که سالروز تولد مبارک حضرت زینب(س) بود... داشتیم توی صحن و سرای حرم پیامبر(ص) قدم میزدیم.....

چه تقارن زیبایی بود برای ما.... تولد حضرت زینب و مدینه....

کی میدونه به دل سرگشته ما چی میگذشت...... وقتی توی اون صحن و سرا قدم میزدیم و نگاه به گنبد خضرا میکردیم و میگفتیم: صلی الله علیک یا رسول الله......و بغض تمام وجودمونو آتیش میزد.....

وقتی گوشه صحن می ایستادیم و تصور میکردیم مدینه و کوچه های بنی هاشم همین جا ها بوده..... به زمین می افتادیم و ضجه میزدیم وای مادر...........

وقتی که در امتداد حرم نبوی رو به بقیع می استادیم و دلمون ضجه میزد........ ماددددددددددددددر........

یا حسن بن علی غریب مدینه........

آره یاد آوری تمام لحظات اون روزها برامون مثل این میمونه که داریم توی اون لحظات زندگی میکنیم.......

اما توی تمام لحظات اون سفر از خدا میپرسیدیم: خدایا چی شد که گردونه ی طلبت به اسم ما رقم خورد؟؟؟؟؟......... خدایا چی توی این بندهای ناچیزت دیدی که براتتو دادی دستشون؟؟؟؟......

بعد که پام رسید به روبروی خانه ی زیبایت فهمیدم........ پاسخ آمد که من خدای بیت الحرام هستم....

خدای رکن و مقام هستم.... بیا و بگو لبـــــــــــــــــــیک........ میپذیرمت.........

خداوندا زبان از بیان آنچه دید و شنید قاصر است.........آنچه که دل تا آخر عمر چشم انتظار دوباره و دوباره اش است......


ولی هر چه که سبک و سنگین میکنم نمیدانم..... کربــــــــــلا کجا و من کجـــــــــــــا.........

وصفش را شنیده اید؟؟؟؟ بهشت روی زمین...... آنجا که حضرت حبیب سر از تنشان جدا شده.......آنجا که زینبشان ما بین خیمه و گودی قتلگاه جان سپرده....... آنجا که رباب عشقش را به سم اسبان سپرده.....

کربـــــــــــــــــــــــلا شنیده ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟.........

در باورم نمی گنجد که روزی در بین الحرمین بایستم و بگویم صلی الله علیک یا ابا عبدالله........ و اخیک قمر بنی هاشم........

نه نه نه....... سلام دوم را نمی دهم...... خوب میدانم با سلام دوم ....... کمر آسمانها میــــــــــشکند.....

اما آقاجان......... ارباب..... این کنیزک درتان........ با خود فکر میکند تاب دیدن آن لحظات گفته شده را ندارد.... و با خود فکر میکند..... جا دارد که با دیدن حرمتان....... روح از قاموس تنش به در رود........

 

هر چه فکر میکنم نمیشود....... نمیشود که بگویم........ از اول مظلوم عالم...... آن هم در فاطمیه....

بانو خودتان کمک کنید........ زبانم لال...... اما به محسنتان قسم...... خودتان دیدار نجف را به خیر کنید......


١٢ روز مانده تا کربــــــــــــــــــــلا.........................

کاش که قسمتم باشد دیدارتان ارباب..............

کاش.................................

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

فرشته
19 فروردین 92 15:04
باورت نمیشه قلبم داره از جا کنده میشه خوش بحالت منو فراموش نکن عجیب قلبم هوایی شده کاش که منو یادت بمونه..................صلی الله علیک یا ابا عبدالله...


سلام عزیزم......
فرشته جون از خدا میخوام خییییییلی زود نصیبت کنه...
اگه پام رسیدکربلا.... توی یادمی.....
دعامون کن نازنین.....
آسمان
20 فروردین 92 15:28
حال و هوات برام خیلی آشناست ...
منم شب شهادت حضرت زهرا مدینه بودم...چند سال پیش
اونجا غربت بانو رو به چشم دیدم...
در شهر پدر فرزندان چقدر غریبند...


سلام خانم.......
یا فاطر به حق فاطمة...... عجل لولیک الفرج.....
انشاءالله بازم قسمتمون بشه......
مامان تسنيم سادات
20 فروردین 92 18:19
خيلى قشنگ بود ....
اونقدر قشنگ كه دلم به كربلا پر زد به صحن امير المومنين پر زد .....
سفر اوله كه مى خواين برين انگار درسته ؟
التماس دعا خيلى خيلى
خصوصى


سلام دوست عزیزم......
بله سفر اوله.... و حال و هوای سفر اولی ها همیشه...
چشم مینویسم و به اسم دعا میکنم انشاءالله.....
از شما هم میخوام دعا کنید که کمال استفاده رو ببریم......
مامان نفس طلایی
25 فروردین 92 0:48
سلام دوستم ... امشب شب شهادت خانم حضرت زهرا است و من نا خوداگاه وب شما رو باز کردم ... اما گویی حکمتی توش بود ... و اما کربلا ... از الان بهت بگم تا نرفتی عاشقی و وقتی می ری و بر می گردی مجنووووووووووون ...
نجف و.... ایوان نجف عجب صفایی دارد ... دلتنگ مکه بودی اما بهت بگم که دوباره تو نجف حس می کنی ارامش مسجد الحرام رو .... وای نجف ... دلتنگم اقا ...
و کرب و بلا ....
چی می تونم بگم جز اینکه تا قبل از رسیدن به کربلا اشک امون بهت نمی ده اما وقتی حرم رو می بینی میشه عین روز عاشورا ... خود اقا قلبم رو نگه داشت که از کار نایسته .... خودشون ارامش می دن والا مگه میشه بالای تل زینبیه ایستاد و نمرد ؟ مگه میشه مداح تو خیمه گاه روضه حضرت عباس و بخونه و ادم دق نکنه؟ مگه میشه کف العباس بری و از غم نسوزی؟ مگه میشه ....
کرب و بلا موقع سلام اول و اخرت خیلی دعام کن .. بگو اقا یه زائر پر از گناه عجیب دلتنگه ...
و سامرا و غربت ..
و سرداب و عشق ...
و کاظمین و حس ناب بودن در حرم امام رضا بودن... عجیب جائیه کاظمین ...
و امامزاده محمد و اگه برای بچه ی خودت دعا کردی واسه ذریه ما هم دعا کن ...
و مسجد سهله و مسجد کوفه ... وقتی داشتی زیر محراب نماز حضرت رو می بوسیدی .... وقتی دلت داشت می ترکید که مولایت اونجا شهید شده ... وقتی بعد از نماز مغرب امدی تو صحن باشکوه مسجد کوفه ایستادی و یاد امام زمان رهات نکرد .... ما رو هم دعا کن ...
به حضرات معصومین بگو گناهکار ترین و بدترین زائرتون شب شهادت مادرتون التماستون می کنه که بطلبین ... خیلی دلتنگم ... خیلی ...
مراقب دلت باش ... مراقب وقتت باش حتی یک ثانیه رو هم نه برای سوغات نه برای خواب نه برای ... از دست نده ... چون اون وقت تو می مونی و حسرت ... امیدوارم بهترین سفر عمرت باشه ...
التماس دعای فراوان .........................


چه زیبا وصف کردید.....
از تجربیاتتون استفاده میکنم.....
انشاءالله که بازم قسمتتون بشه عزیزم....