+++ یکسال گذشت +++
هو الحبیبـــــــ
یک سال پیش؛ مثل دیروز عصر؛ ساعت 5 بعد ازظهر بود که پروازمون توی فرودگاه نجف نشست....
دل تو دلم نبود..... باورم نمیشد.... وقتی توی اتوبوس میگفتن حالا سمت چپتونو که نگاه کنید حرم حضرت مولا رو میبینید...... چشامو بستم.... رومو برنگردوندم و گفتم میخوام اولین بار با غسل و آمادگی توی صحن آقا بایستم و سلام بدم....
آره..... خیلی زیبا و دلربا بود ایوان نجف..... ایوان نجف عجب صفایی دارد...
هر وقت که میرفتم زیارت؛ فقط مات و ساکت توی حرم نفس میکشیدم و خیره میشدم به ضریح و ایوان و .....
واقعا آرامش حرم حضرت امیر علیه السلام..... بی مثال بود...
هر چه نباشه اونجا حریم حضرت پدرمان است....
یا مولا ببینید که روح و جسمم چقدر نیازمند اون آرامشه... من که میدونم لایق نبودم و شما با کرم خودتان من حقیر رو طلبیدید.... نگاهم کنید مولاااااااااا....
حیدر بنگر چه بارگاهی دارد.... ایوان نجف عجب صفایی دارد
.
.
.
شاد کن این دلم که غمگین است.....
رحم کن بر دلم که مسکین است......
روز اول که دیدمت گفتم.....
آنکه روزم سیه کند این است.....
حسیــــــــــن وای وای وای.....
حسیـــــــن وااااااای وااااااای وااااااای.....
کربلا که برای خودش عالمیه..... قبل رفتن هر کی میپرسه میگیم میریم کربلا...
میگیم اما نمیفهمیم کجا میریم..... اونجا که رسیدی بازم میگیم اومدیم کربلا....بازم نمیفهمیم...... وقتی بر میگردیم همه بهمون میگن کربلایی....بازم نمیفهمیم.... اما وقتی هر روز بیشتر گذشت.... وقتی یک سال از زیارتت گذشت تازه میفهمی یکـــــــــسال گذشت و آقا هنوز طلب نکرده که ببینتت.... یکــــــسال گذشته و تو دیووونه شدی و خبری نیست.....
اونوقت میفهمی کربلا یعنی چی!!!!!!!!!
.
.
.
یا حضرت سقا.... یادمه بین الحرمین سخت ترین دو راهی دنیا بود.... یادمه همیشه گوشه ی چشمم اشک و توی گلوم بغض بود وقتی با خودم میخوندم که
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم.... منو تنها نگذار ای علمدارم.... ای علمدارم....
یا حضرت سقا؛ خلوتی و سکوت و آرامش صحن و سراتون حکایت از ادب داره...
یا حضرت سقا؛ میگن هیچ زائری قبل زیارت ارباب نمیتونه به زیارت شما بیاد.... هر جوری شده اون سمتی میره..... اینم یعنی ادب شما.........
شنیدم اونوقتا که میخواستن گلدسته ها رو طلا کنن؛ طلا به خودشون نمیگرفتن و خشتها میریختن...... اینم یعنی ادب در برابر ارباب.....
یا حضرت سقا......... دلــــــــــــــــــــم تنگ شده...... دلـــــــــــــــم تنگه....
برای دیدن با ادب ترین و با وفاترین علمدار و یار و برادر.....
ساقی بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی برآساییم زین حجاب روحانی
.
.
.
سامَّرا........
اونجایی که غربتش دلم رو گرفت....
اونجایی که با کلی حفاظتهای امنیتی واردش شدیم.... تازه هیچ مشخص نبود که بریم...... بلاخره رفتیم و حتی باید توقفمون هم خیلی کوتاه میبود....
اونجا وقت کردم خیلی سریع زیارت جامعه کبیره رو کنار قبر بی مزار امام هادی علیه السلام بخونم.....
سامَّرا......... یعنی بری و ببینی و حس کنی و حرفی برای گفتن نداشته باشی از مظلومیت امام هادی و امام حسن عسگری علیها السلام.......
خدایا روزی کن زیارت دوباره اون قبور مطهر و مظلوم رو........
.
.
.
مقصد آخر.....
کاظمین....
یه جوارایی که نه..... بلکه خیلی بوی مشهدو میداد....
اصلا زیارت پدر و پسر امام رضا علیه السلام بدون یاد ایشون مگه ممکنه!!!!
زیارت با صفایی بود کاظمین.... هر چند که کم بود.... اما واقعا با حلاوت میشد زیارت کرد..... تازه راحت دستمم به ضریح میرسید....
صبح آخر سفر.... توی حرم کاظمین..... از نماز صبح تا طلوع آفتاب..... خیلی حال زیبایی بود....
.
.
.
.
خدای مهربونم..... همه ی اینا رو گفتم که تو دلت برام بسوزه و یه کاری برام بکنی که خیلی محتاجم......
یا ارباب..... من چشم به راه میمونم تا خبری برسه..... از طلبتون.... از خواستتون.....
من..... منتظر...... میمونم..... با تمامِ ..... سختیِ .... چشم انتظاری...
.....صلی الله علیک یا مولا یا ابا عبدالله الحسین.....