** محمدصالح عزیزمون*** محمدصالح عزیزمون*، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

♥ مطلع عشق ♥

++++ عشق ما 4 ساله شد ++++

1391/7/8 20:27
256 بازدید
اشتراک گذاری

به نام تو                   برای تو               و به امید تو

«رَبَّنَا هَب لَنَا مِن أَزواجِنَا وَ ذُرِّیّتِنَا قُرَةَ أَعیُنٍ وّٱجعَلنَا لِلمُتَقِينَ إِمَامًا.»

"پروردگارا! به ما همسران و فرزندانمان، آن ده که مایه روشنی چشمان ما باشد و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان."

                         

 

دوشنبه 8/7/1387 و 28 رمضان المبارک بود، چه روز زیبایی که هیچگاه از حافظه تاریخ زندگی عاشقانه مان پاک نخواهد شد، ساعت گاه تند تند و گاه نم نم می گذشت. چه هیجانی! چه هیاهویی! چه حس ناشناخته ای، بعد ها ازت شنیدم که توی این ساعت های پر هیجان کنار مزار عموی شهیدت (معاون گردان قائم«عجل الله تعالی فرجه») در حال گذراندن آن احوالات بودی. همان احوالاتی که من در آرایشگاه و بعد هم خانه در حال سپری کردنش بودم.

یادته عزیزم اون لحظات رو؟ الان که چشامو می بندم و یاد اون روزا و اون روز می افتم دلم می خواد کلی گریه کنم، چرا این قدر زود گذشتن؟! چرا اینقدر غیر قابل برگشتنن؟!

شب شد و ضیافت افطاری وبعد هم چیدن سفره بله برون و هدایا و... .

توی همه اون لحظات عروس خانوم(که من بودم) توی اتاقش بود و داشت برای بزرگترین لحظه زندگیش آماده می شد، داشت با خدا حرف می زد و آخرین لحظات مجردیش رو توی ذهن ثانیه ها ثبت می کرد و یاری می طلبید برای زندگی آیندش.

آره بالاخره رسید اون لحظه تاریخی و جاودانه. لحظه ای که من در کنارت و ما در میان سکوت جمعیت برای شنیدن صدای بلة خوشبختی، با حضور عاقدان برای همیشه به با هم بودن، با هم زیستن و عاشقانه رفتن بله گفتیم.

                                 وای خدا ی من..............

در یک لحظه، بند دلمان پاره شد، ‌دیوار های قلبمان فرو ریخت و دل هایمان یکی شد و آشیانه عشقمان بنا شد.

راستی چه راحت دل به روی تمام لحظات تنهایی قبلمان بستیم.................

                        الهی شکراً به نعمتک

در روز 8/7/1387، ساعت 8 شب به انتخابت به عنوان علمدار خیمة زندگی ام ، بله گفتم و تا همیشه علمدارم می مانی، عزیزتر  از جانم............

در کارت دعوت دلهایمان نوشتیم:

خداوندا تو شاهدی که زهره و مرتضی در سن 20 و 22 سالگی در این لحظات نورانی، زمانی که روز های پرستش را در ماه بندگی با نعمت عاشقی پشت سر گذاشتند، پیوند جاودانگی می بندند و پیمان می بندند که تا رسیدن به تو، با هم خواهند ماند.

      پس به پاکی این احساس قسم،که خودت مراقبمان باش................

یادته نازنینم، اون شب من و تو، تو چشم همه می درخشیدیم. (مامانت حاضر نبود حتی اندکی از کنارم دور بشه و جاشو با هیچ کس عوض نمی کرد.) همه به خوشبختی و سعادتمندی این زوج آمین می گفتند و شاد بودند.

خطبه عقدمون با دو تا عاقد خونده شد و از اون لحظه به بعد، چه زود و بی ریا، یکی شدیم. همه چیزمان را یکی کردیم. دلهامان ، عشقمان ، صداقتمان و خدایمان را.......................

ما 2 تا کنار هم گویی توی اون جمع نبودیم، توی دنیای خودمون سیر می کردیم و عکس و فیلم و هدیه و کیک و ... اصلاً نمی تونست ما رو مشغول خودش کنه، چه شب زیبایی بود و هست 8/7/.......

اون شب وقتی خواستی گردبند سرویسی رو که بهم هدیه داده بودی رو بندازی گردنم، قفلش باز نشد و هر چه تلاش کردیم و کردند فایده ای نداشت. هنوز که 4 سال از نامزدیمون میگذره تو چقدر عاشق حلقه  نامزدی هستی و بهم گفتی که هیچ وقت اونو از دست ندم. میگم چشم، و اونو به عنوان نماد عشقمون برای همیشه با خودم نگه می دارم.(انشاءالله)

دیگه چی بگم از شبی که یه دنیا بود، به نظرت یه دنیا توی چند صفحه می گنجه بهترینم؟؟!!

تشریفات مراسم نامزدی در حال انجام شدن بود و ساعت هم پا به فرار گذاشته بود و داشت تند و تند می دوید، و ما همچنان غرق در نعمتی که خداوند به ما داده بود (پاداش کدام عمل ناکرده را دادی بهترین معبود؟؟!!)

همه هدایات عالی بودن، زیبا، چون انتخاب تو بودن عزیزم (خوب میدونی که همیشه به سلیقه ات اطمینان داشته ام).

خدای من، میدونم اگه برم توش غرق میشم، اونقدر که بیرون اومدنش خیلی سخت می شه، دنیای اون لحظات رو می گم.

اما اصلاً نگران نباش، من روزشمار و خاطرات هر روز این 4 سال رو دارم و مکتوب کرده ام برای تو، برای خودم و برای فرزندانمان.......

اما حالا که چهارمین سالگرد اون لحظات پاک و آسمانی هست می خوام این خونه رو با تمام احساس و وجودم بهت تقدیم کنم،

به تو که همه ی زندگیم هستی و هیچ چیز نمی تواند جای خالی حتی لحظه ای نبودنت را برایم پر کند همسرم.

این خونه رو بهت تقدیم میکنم که من باشم، تو باشی و دلهایمان......

برای ثبت خیلی حرفها، خیلی خاطرات، از زبان تو، از زبان من، برای آینده و آیندگان. می خوام این خونه رو با آمدن فرزندان شیرینمان پر از احساس عشق کنیم و بسازیم این خونه رو یه خیمه برای بندگی و عبودیت خدای عزیزمون، که چیزی نیست جز راه سربازی و جان فدایی ولایت امام زمان و نائبشان.

 

نازنینم، بهترینم، مه جبینم، همنفسم و همسر همراهم:

امیدوارم که در کنارت سالهای بی نهایتی را، در اوج آسمانها لانه کنیم و زمین خاکی برایمان اندک باشد.

 

پس با تمام وجود

        عهد چندین باره می بندم با تو و می گویم

                             بسم الله الرحمن الرحیم.....

 

 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

 

 

 

   

 

        بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 

 

 

 

 

    

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

ما (من و گاهی بابا)
9 مهر 91 13:36
سلام سالگرد ازدواجتون مبارک
مامان نفس طلایی
9 مهر 91 14:38
سالگرد ازدواجتون مبارک ... یاد بله برون خودمون افتادم ... بعد از افطار ... یاد همه ی روزهای خوب بخیر
فرشته
9 مهر 91 15:08
مبارک باشه خانمی پیوندتون جاودان...
یک طلبه
10 مهر 91 22:54
سلام. خیلی مبارک باشه... یادتون باشه همه اش شیرینی نمیدین...صبحها که هی شیرینی نمیدین شبا که هی شیرینی نمیدین وای که چقدر شیرینی نمیدین.